تردید
خلوت شبهای تردید
در نگاه خیس باران
بی تو لغزید
نمی از اشک جوشید و فرو ریخت
به روی گونههای سرخ امید
صدایت کرد با حلق بریده
بیا با هم رویم از شهر تردید
بیا باران رحمت بر دلم ریز
من و دل خستهایم از جور تردید
نگاه عشق بر روی تو مسکوت
لبان مهر در یاد تو مبهوت
نمیدانم دلت آنشب کجا بود
همین میدانم او بی من رها بود
تو رفتی بیبهانه، مانده بیکس
صدای ضجههایم بی تو امشب
صدایت میزنم بیمار و خسته
منم تنهای این شهر غریبه
فقط یک آرزو در سینه دارم
که روزی باز برگردی کنارم...
اردیبهشت ٨١
سلام بر اولدوز عزیز زیبا بود و دلنشین! تبریک خانه ی جدید را از من پذیرا باش [گل][لبخند]